آهسته ایستاد پری سان برابرم


ghasedak bolori

آهسته ایستاد پری سان برابرم
چندان که قصه ی پریان گشت باورم

آن قدر ایستاد که دیوانه اش شدم
یعنی پرید مثل پری عقل از سرم

دیوانه می شناسد دیوانه را ز دور؛
با چشم های شاعره می دید شاعرم

می دید و می شناخت که دل می دهم به او
می دید و می شناخت دل از او نمی برم

موزون تر از تمام غزل های عمر من
آمد نشست روی ورق های دفترم

از درد و داغ شاعری من خبر که داشت...
اما خبر نداشت از آن درد دیگرم

از درد دیگر...آه...نگویم بهتر ست..................



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 11:59 توسط hiva.m| |


Power By: LoxBlog.Com